دایی جان ناپلئون
وای از این تفکرات دایی جان ناپلئونی که سر تا سر وجود ما رو گرفته.
درگیرم با خودم.
عایا مسئله اینه که فقط من می فهمم و دلواپسم و بقیه ی مردم دنیا نمی دونن این شیطان بزرگ چه سوء استفاده ای داره ازشون می کنه؟
یا مسئله اینه که من با این توهمات دایی جان ناپلئونیم دارم خودم رو خفه می کنم؟؟؟
گاهی اوقات احساس گوسفند بودن بهم دست میده این قدر که باهام مثه گوسفند برخورد میشه.
آخه نویسنده ی محترم کتاب تاریخ معاصر شما می خوای به ما بگی که فلانی آدم بدی بوده و فلانی آدم خوبی.
خب من قبولت دارم،ولی خب عایا امکان نداشته که برحسب اتفاق اصن یه آدم بد یه کار خوبی بکنه؟؟
یهو به سرش بزنه و بگه این همه نوکری غرب رو کردم واسه خالی نبودن عریضه این یه کار رو هم واسه مردم بکنم؟؟
بحث من این نیس که حق با کیه؟ حق همیشه با مشتریه اصن.
اصن همه ی چیزایی هم که تو این کتاب نوشته شده راسته.
ولی یه جوری از شخصیت ها سیاه و سفید می سازبن که آدم اعصابش خورد میشه خوب.
پ.ن.معلم دینی مون آقای اطهاری می گفت: یه کشاورز بی سواد شیعه و یه کشاورز سنی بحث میکردن سر عقایدشون.
سنیه می گفت:تو به دستت نگاه کنی بت میگه که (نعوذ با الله) انگشت شستت چون بزرگه نشان پیامبر(ص)ه،انگشت اشاره ات هم چون نزدیک پیامبره،
ابوبکره،انگشت وسط هم چون قدش بلنده عمره بعد عمر هم که همیشه عثمان میاد، علی(ع) هم چون ریز نقشه انگشت کوچیکه میشه ینی اعتقاد
من درسته.
و کشاورز شیعه میگه نه اینجوری نیست ما می خواهیم وجب بگیریم فقط شست و انگشت کوچیکه استفاده میشه،ینی حضرت محمد(ص) و علی(ع)
مهمن.
پ.ن2.یکم بیشتر فکر کنیم کسی بهمون ایراد نمی گیره،ما هممون سواد داریم. می تونیم بریم تحقیق کنیم و عقایدمون رو اثبات کنیم.
پس حیفه که این کار رو نکنیم.
به خدا من غلط بکنم بخوام از کسی طرفداری کنم یا کسی رو تحقیر کنم ولی شما رو به خدا برای دفاع از عقایدمون با فکر پیش بریم.
به این فکر کنیم که کسایه دیگه ای هم هم عقیده ی مان نذاریم پشیمون بشن یا خجالت بکشن که با ما جمع بسته می شن.
ینی کلن نذاریم کسی بگه ببین با کیا شدیم هفتادو پنج میلیون.