عاغا ما غلط بکنیم!

I might be wrong , but I struggle not to be

عاغا ما غلط بکنیم!

I might be wrong , but I struggle not to be

من اساسن خیلی حال می کنم با گیر الکی دادن.
به خودم ، به شما ، به اونا ، اینا و ... ، ولی از اونجایی که جدیداً خیلی خودم پسر گلی شدم ، به خودم انتقادی وارد نمی دونم پس همون به شما ، اونا ، اینا و .... ، انتقاد وارد می کنم.
در ضمن آگاهی از نظرات شما باعث خرسندی منه.

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تصمیمات هیجانی» ثبت شده است

اگر الان فکر کردید که این پست به دلیل شباهت عنوانش با پست قبلی قرار است با آن ارتباطی داشته باشد سخت در اشتباه می باشید.

هنمچنین اگر فکر کردید که من از عمد این همه اشتباه همه جوره در پست هایم دارم، از املایی و فنی تا از اون اشتباهای غیر املایی و فنی، باید بگویم که باز هم سخت در اشتباه نمی باشید و سخت در درست هم نمیباشید چون سخت در اشتباه بودن یعنی درون اشتباه خود گیر کرده باشید پس سخت در درست بودن یعنی در درست خود گیر کرده باشید که اصلاً نمیشود! چون همیشه به اشتباه افتادن آدمی که در اشتباه نیست آسان است. پس شما خیلی عادی و معمولی در درست هستید.

و اگر فکر میکنید که من دارم عاجزانه دری وری میگویم که یک پستی ازش برایمان بیرون بیاید به قول مدّاح (اگر فکر کردید آن مداح هایی را میگویم که تفنگ دارند و رپ میکنند باز هم سخت در اشتباهید چون من آن مداح هایی مد نظرم است که لاشی طور راه میروند و معلم زیستند)به قول همان مداح: نمیتوان گفت که سخت در اشتباهید همه به جز...

و لازم به ذکر است اگر نفهمیدید "نمیتوان گفت که فلان فلان است همه به جز ..." یعنی چه، باید بگویم خوش به حالتان چون ما 3 سال نفهمیدیم که این ادا اطوار ها یعنی چه و شما خیلی آدم خجسته ای هستید که فقط یک لحظه نفهمیدید یعنی چه!

دیگر برگردیم سر اصل مطلب، جا دارد بهتان بگویم که درست است که این پست به دلیل نامش ارتباطی به پست قبل ندارد ولی در عین حال این پست ارتباطی با عنوانش هم ندارد، یعنی این یک حقه ی ساده ی تبلیقاتی نبود، بلکه یک حقه ی پیچیده ی تبلیقاتی هم نبود، چون اصلاً مگر پست های من احتیاج به حقه ی تبلیقاتی دارند؟ خود به خود خوانده میشوند انقدر که خوبند،(آن صورتکی که یارو عینک دودی زده پلیز!) این چیزی که اصلاً هم حقه نبود صرفاً بود که من بتوانم بگویم چقدر باحال اند این مجلات زرد! مثلاً تیتر میزنند ماجرای سیگار کشیدن رونالدو! بعد تو میروی میخوانی تا ته و میبینی کل مطلب، مصاحبه با گودرز پور علی نژاد سلیمان دارابی مدافع تیم فوتبال پیشکسوتان چمخاله بوده و در آخر مصاحبه از او پرسیده میشود چه توصیه ای به جوانان چمخاله، خمام و حاجی بکنده داری؟ او هم میگوید هرگز سیگار نکشید، مگر رونالدو سیگار میکشد؟ و اینگونه است که تیتر مصاحبه با گودرز پور علی نژاد سلیمان دارابی میشود "ماجرای سیگار کشیدن رونالدو"!

و اما دیگر راستی راستی برویم سر اصل مطلب، ماجرایی که روده درازم نگذاشت آنرا مثل آدم بگویم بهتان این بود که الان برادرم میخواست از آب سرد کن یخچال آب بردارد و ناگهان متوجه شد که آب سرد کن یخچال نیست! و متوجه شد که دیشب که او خواب بوده، آقا پلیسه هم خواب بوده چون اصولاً این روز ها پلیس ها یا زورشان نمیرسد به دزد ها یا رویشان نمیشود دستگیرشان کنند چون یا دزد محترم رفیق قافله است و یه چند محمودی ای برداشته و خوابیده در منزل، یا رفیق قافله نیست و 200 - 300 تومن کیف قاپی کرده نهایتاً! خوب پلیس الان به خاطر 200 تومن یکی را دستگیر کند نمیخندند به او؟ پس همان بهتر که برود بخوابد! پس آقا پلیسه خواب بوده ولی من و پدر محترممان بیدار بوده و یخچال را 90 درجه چرخانده ایم!

و طی این ماجرای نفس گیر ناگهان یک پرسش احمقانه در مغز برادرم جرقه زد و گفت: چطور تصمیم گرفتید یخچال را بچرخانید؟
من هم گفتم: ما اصولاً تصمیمات مهم زندگیمان را چگونه میگیریم؟ تصمیمات غیر مهم زندگیمان را هم همان گونه میگیریم!

ینی این سریاله تمام میشود و من دارم کتاب میخوانم، پدرم که تا شروع سریال بعدی بیکار است میگوید خوب در این یه ربع چه کار کنیم؟ و رو میکند به مامان و میگوید یخچالو بچرخونیم؟ و مامان میگوید بچرخونیم! و در صحنه ی بعدی این سریال من زیر یخچالم و دارم تقلا میکنم!

البته این حالت خوبش است چون یکی دو هفته پیش پدرم در چنین لحظه ای گفت خونه رو خالی کنیم بریم پره سر! و من با ترس مادر محترم را نگاه کردم که مبادا تایید کند! که زهی خیال باطل! مادر محترم گفت: آره! بریم! رشت چیکار داریم اصن؟ اینم که درسش تموم شد(این ینی من)!

و شد آنچه شد! و پویا بدبخت شد و داشت عاجزانه لباسشویی را به صورت بدون شرح نگاه میکرد در صحنه بعدی این سریال!

در ادامه جا ندارد ولی من میگویم  دقت کرده اید تا وقتی به یه چیزی نیاز نداری همش دم دستته ولی همین که نیاز پیدا میکنی بهش میره تو زباله دان تاریخ؟!مثلاً رشت که بودم پایم را هم از خونه بیرون نمیذاشتم! الان که نیستم یک روز در میان رشت برایم کار پیش میاید.

گواهی نامه هم که به علت فراخی بعضی اعضا نرفتم بگیرم باید خطی ها را بقل کنم، آزادی، آزادی!
پ.ن: این تصمیمات مهم و غیر مهم زندگی ما به شکل خطرناکی به سمت ریسکی شدن میروند، یعنی اینهایی که میگویند سن آدم که بالا میرود ریسک پذیریش کمتر میشود چرت میگویند خدایی! چون پدر و مادر من هرچه سنشان میرود بالا هی هیجان زندگی را میبرند بالا! مثلاً ممکن است یک روز سرد زمستانی که دارم خیلی خجسته از اینکه میتوانم بعد یک مدت طولانی خانواده را ببینم با کوله پشتی ای بر دوش میروم سمت خانه و در را که باز میکنم ببینم خانه چراغانیست و بپرسم چی شده؟ بگویند عروسی داداشت است! بگویم داداشم کجاست؟ بگویند او هم وارد که شد همین سوال را کرد و ما که گفتیم عروسیش است فرار کرد سمت کوههای قفقاز و آن طرف ها! و بپرسم بابا و مامانم کجایند رفته اند دنبالش؟ بگویند زهی خیال باطل، دونفری رفته اند آبشار نیاگارا بانجی جامپینگ انجام بدهند!

پ.ن2: اگر میخواهید بپرسید که آیا ممکن است پدر و مادرم بروند نیاگارا بانجی جامپینگ، باید بگویم با این روندی که زندگی ما در پیش گرفته است، بعید نیست! اصلاً یهو دیدی فردا تصمیم گرفتند هرچه هست و نیست را صدقه بدهند برویم در جوب بخوابیم از این به بعد یا یهو فردا من از خواب بیدار شوم ببینم نیستند! زنگ بزنم بهشان بگویند آمده ایم بانک مرکزی میخواهیم سرقت مسلحانه انجام دهیم ببینیم پلیس سرعت عملش چقدر است!

پ.ن3: یک روزی یک خانمی که سه ماهه حامله بوده تصادف میکنه و میره کما.

7 ماه بعد به هوش میاد میپرسه چی شده؟ من کجام؟

دکتر میاد میگه خانم تو تصادف کردی و هفت ماه تو کما بودی.

+بچم چی شد؟

-خدارو شکر سالمن، در ضمن دوقلو هستن، یه دختر و یه پسر و چون تو بیهوش بودی برادرت براشون اسم گذاشت.(از اینجایش زبان اصلیست)

+?Oh my god! he is a coplete idiot! what did he name them

-. well He named your doughter deniese

+? not bad! then what did he name the boy

-! He named him denephew

اگر فهمیدید خوش به حالتان، اگر نفهمیدید بد به حالتان، بروید کلاس زبان و هینتش هم میشود این که اسم دختره را بد نخوانید، دنیس است!

به چه چیز هایی میخندند همچنان این خارجی ها نه؟

  • ۳۶ نظر
  • ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۳
  • ۱۶۷۵ نمایش
  • pou617