لشه، با تمام وجودش لشه و لش بودنشو باید ثابت کنه، حتی شده موقع رفتن!
شاید دوسمون داره که نمیره، شایدم یه عده هستن که هنوز جوجه هاشونو نشمردن!
هر چیزی که هست، این پاییز نمیخواد دل بکنه، البته شاید تلاشی نافرجامه اینکه میخوام تمومش کنم هرچه زود تر، چون حتی اگه خودشم بره جاش میمونه این پاییز، عمیق هم میمونه.:)
یجوری هم نشستم در انتظار این غبار بی سوار، که انگار قراره از فردا زه مسسسسس توووووو نهههههه خدا برفه دمش گرم... بشه موسیقی متن زندگیم ، با اینکه میدونم قراره بشه، زمستووووون، برای تو قشنگه، پشت شیشه... .
شایدم عجیب نیست این شرایط برای پرنده مهاجری که با تمام وجودش حس کرده که همه آسمون غروبه، وقتی که میگذره روزای عمرش توی کوچه های خلوت و شایدم میدونه که تا بیاد برگرده خونه، گم میشه تو باغ غربت!
اما باید گذشت از یه سری چیزا، به خاطر چیزای دیگه!
اینکه الان دو ماهه پدر و مادرمو بقل نکردم، سخته، سنگینه، بغضیه که خفه کنندست، اما امیدوارم یه مرد بسازه ازم!
مردی که بزرگه!
نه اسمش!
نه جیبش!
قلبش.
فکرش.
کسی که چیزیه که باور داره رسالتشه.:)
- ۱۶ نظر
- ۰۱ دی ۹۴ ، ۰۰:۲۱
- ۱۱۶۳ نمایش